گفتگویی با پیتر هابلر
Steve house
ترجمه محسن سعیدزاده
نوامبر 2012 در مهمانخانهای در شهر لیینتس ( Lienz) اتریش من دوساعتونیم از وقتم را صرف گفتگو با قهرمان کوهنوردی شخصیام کردم، کوهنورد اتریشی پیتر هابلر.
هابلر بیشتر به این دلیل که همطناب رینهولد مسنر در چند رکورد تاریخی در عرصه کوهنوردی بوده است شناخته می شود:
هابلری که من دیدم 70 سالهای خوش اندام با انبوهی از موهای خاکستری بود. بسیار سرزنده صحبت میکرد و در واقع این قرار ملاقات را او در این مهمانخانه خاص ترتیب داده بود زیرا معتقد بود اینجا بهترین خوراک goulash (نوعى غذا که با گوشت گاو يا گوساله و سبزيجات تهيه ميشود) در تیرول را دارد. (خوشمزه و تند بود و با polenta "حریره جو و شاه بلوط "سرو شد.) آنچه در ادامه می خوانید گزیدهای از گفتگوی ماست.
پیتر» من در منطقه زیلر ziller کوههای آلپ بسیار تمرین میکردم (هابلر در دره زیلر تیرول متولد شده و زندگی میکند) روی تیغههای ترکیبی بلند زیادی کار کردم. به این دلیل بود که من همیشه در قسمتهای ترکیبی مسیر خیلی سریع بودم. برای من هیچ چیز برای تمرین بهتر از آن نبود. شما باید محتاط باشید، بهترین مسیریابی را یاد میگیرید، یاد میگیرید چطور با ریزش ها تا کنید. همچنین من همه تست های لازم برای راهنمای کوهستان شدن را قبول شدم که باعث شد چیزهای زیادی در مورد ایمنی، تکنیکهای خوب در کار با طناب، یخچال ها و بهمن ها یاد بگیرم. من با افراد دیگری مثل مسنر هم صعودهای دشواری داشتم.
"روزهای تمرینی من همراه بود با دویدن سریع روی تپههای پرشیب و پایین آمدن سریع از آن، تورهای اسکی، من تورهای اسکی زیادی رفتم. ما نشانگر ضربان قلب نداشتیم، کامپیوتر نداشتیم. حالا مردم بیچاره وضع بدی دارند، مجبورند قبل از صعود به هواشناسی توجه کنند، مجبورند به دوستانشان مسیج بفرستند، و بعد چیزی را از اینترنت روی کامپیوترشان دانلود کنند. ولی ما میتوانستیم فقط روی خود کوهها تمرکز کنیم، که خیلی خوب بود.
"من هیچ کاری جز کوهنوردی نمیکردم، البته که روابط من در زندگی شخصی کم و بیش خجالتآور بود، در زندگی من زنانی بودند که هر وقت از من پرسیدند " من یا کوه؟ جواب من فقط این بود: معذرت میخوام، کوه "
من همیشه لاغر و سبک بودم، حتی هنوز هم همان وزن 16 سالگیام را دارم، 63 کیلو. فکر میکنم این موضوع کمکم کرد که در ارتفاع خیلی گنده نباشم. (یرزی) کوکوچکا و (کورت) دیمبرگر کسانی بودند که قبل از اکسپدیشنها کمی وزن خود را بالا میبردند. من از این کار خوشم نمی آمد هیچوقت هم انجامش ندادم.
من مخالف اکسیپدیشنهای عریض و طویل بودم، تیمهای پرتعداد، به استثنای اورست. در اورست من و مسنر عضو یک تیم پرتعداد اتریشی بودیم. اما ما تنها تیمی بودیم که در آن فصل اجازه فعالیت روی اورست را پیدا کردیم. در طول برنامه من فقط 4 تِرِکِر را در بیسکمپ دیدم. در تمام اکسپدیشنهایم من فقط یک همطناب داشتم، بیشترینشان در صعود کانچن جونکا بودند سه نفر، من بسیار بستن تیمهای کوچک را دوست داشتم. و علاقمند بودم تا کارها ساده انجام گیرد. ساده!
همیشه با چوباسکیهایم در کوهنوردیها و ترکینگها حرکت میکردم، باعث میشد زانوهایم کمتر آسیب ببینند. به کار راهنمایی کوهستان میپرداختم فکر میکنم اولین کسی بوده باشم که با اسکی کوهها را بالا میرفت و فرود میآمد.
در هیدنپیک (گاشربروم I ) سال 1975 ، ما اصلا اهمیتی قائل نبودیم که چه ممکن است سرمان بیاید، دکترها مدام پیش ما می آمدند و در مورد خطر مغزی به ما هشدار می دادند که مثلا وقتی به خانه برگشتیم نمیتوانیم همسر خود را بشناسیم، یا خانهمان را، و چیزهایی نظیر این. من اهمیتی به نظر آن ها نمیدادم. تا اینکه سال ها پیش دکتری داشتیم به نام Dr.Raimund Margeriter. که گفت "پیتر، یالا تو میتونی از پسش بربیای" سال 1978 او با ما به بیس کمپ اورست آمد. ما میدیدیم که شرپا ها در ارتفاعات بالای اورست بدون اکسیژن فعالیت میکنند، یا میدانستیم که هرمان بول در 1953 نانگاپاربات را بدون استفاده از کپسول اکسیژن صعود کرده بود. Matthias Rebitsch که در 1953 او نیز در ارتفاعات بالای نانگاپاربات بدون اکسیژن حضور داشت میگفت که ما میتوانیم اینکار را انجام دهیم.
وقتی تمام این قهرمانان ما را ترغیب میکردند که میتوانیم از پس آن بربیاییم به این معنی بود که باید تلاش بکنیم. اگر می توانستیم گاشربروم I را با به صورت سرعتی یا اورست را بدون اکسیژن صعود کنیم ما را ارضا میکرد بنابراین سخت تمرین میکردیم. نه به شیوه علمی، نه مثل الان، اما من عمیقا معتقدم که شیوه تمرینیام بی نقص بوده این تمرینات باعث شد که من بتوانم همه این کارها را انجام دهم، همین باعث شد که من تا الان زنده بمانم. البته که شانس طرف ما بوده، شانس، دوستان خوب، همنوردان خوب، این مهم ترین بخش بازی است.
موفقیت از نو بنایت می کند، موفقیت تو را بالا می کشد
من و رینهولد در مورد تمریناتمان برای اورست صحبت نکردیم. او هرآنچه فکر می کرد خوب است انجام میداد ، میدوید، اما کلا خیلی اسکی نمیکرد.
پیش از اجرای برنامه اورست (1978) من سخت تمرین میکردم. در مدرسه اسکی کار میکردم. بیش از 150 مربی آنجا بود و من سرپرست آنها بودم، بایستی هرروز کلاسها را برنامهریزی میکردم. رئیس من تمام زمستان را به من مرخصی داد بنابراین توانستم تمرین کنم. مجبور نبودم کار کنم، هرچند او حقوق مرا پرداخت میکرد و تمریناتم را چک می کرد. اغلب روزهای دیگرم را به برگزاری تور اسکی در 2000 متر میپرداختم، حتی یک بار در هوای بد یک مسیر خاص را اسکی کردم. هر سه یا چهار روز رئیسم تمریناتم را چک میکرد و از من گزارش میخواست. و البته حقوقم را به طور کامل پرداخت میکرد. من تناسب اندامم در اورست را مدیون او هست.
Michael Dacher و Peter Hebler بعد از صعود نانگاپاربات (8126 متر) در 1985. عکس از مجموعه Peter Hebler
ما در بیس کمپ اورست ماندیم، در مجموع 3 ماه آنجا بودیم. ما تنها تیم در منطقه بودیم. قبل از حمله نهایی به کمپ 3 در ارتفاع 7200 متر رفتیم. همهوایی خیلی خوبی کرده بودیم. در 6 ساعت از گردنه جنوبی به قله رسیدیم. تنها یک بار آن هم در گام هیلاری از طناب استفاده کردیم، یک رشته طناب 20 متری همراه داشتیم که با آن یکدیگر را حمایت میکردیم.
آن بالا من ترسیده بودم، وحشت زده بودم. سال پیش ازدواج کرده بودم و ما یک بچه داشتیم. خاطرم هست یک بار از طریق یخچال خومبو از بیسکمپ به کمپ 6200 متر رفتیم. روز بعد خوب شروع کردیم تا western CWM بالا رفتیم. چادر خود را برپا کردیم و بعد هوا بد شد. بوران شدیدی بود. ما فرصت نکردیم چادر خود را خوب فیکس کنیم و طوفان داشت چادر ما را میترکاند. تمام شب را در حالیکه نشسته و با دست دیوارههای چادر را گرفته بودیم سپری کردیم. از ترس به خود ریده بودم. با خودم گفتم اگر آن بالا شرایط همینطور باشد من برمیگردم. روز بعد هوا صاف شد اما به خودم قول دادم که روی این کوه محتاط تر باشم.
سال 78 زمانی که ما در اورست بودیم یعنی خیلی وقت پیش، ما اولین کسانی بودیم که از کفش های پلاستیکی استفاده میکردیم، که سبکترین کفش های موجود بودند. لایه داخلی کفش از فوم Avolite بود. شکلدهی به این فوم خیلی سخت بود فوم خیلی ضخیمی بود. کفش ها از مارک Kastinger بودند. کفش های کوفلاخ که بعد آمدند فوم نازکتری داشتند ولی نه همانقدر گرم. کفشهایی که آنها در اورست استفاده کردند بسیار سنگین تر از چیزی بود که ما داشتیم. تا گردنه جنوبی خیلی آرام بالا رفتیم. وقتی به قله رفتیم من کوله پشتی ام را رها کردم، فلاسک نداشتم، و همینطور آب، فقط یک دوربین. دان سوییت (لباس پر سرهمی) خود را پوشیدیم، سبک و گرم درست مثل جهنم! گترهای پوستی داشتیم که مثل یک پوش روی کفشهایمان عمل میکرد. و دستکشهای پشمی ای که ساخت Dachstein اتریش بودند، بسیار گرم.
روی قله خیلی راحت نبودیم. بعد از 15 دقیقه قله را ترک کردم. با سرخوردن پایین میآمدم سرخوردن بدون کنترل در آن قسمت شما را به سمت رخ Kangshung منحرف میکند بنابراین مجبور بودم پس از هر بار سر خوردن بلند شوم کمی به سمت راست راه بروم و دوباره سر بخورم. با این روش توانستم یک ساعته از قله تا گردنه جنوبی پایین بیایم. شب راحتی نبود. بعد از یک شب سخت و بدون خوابیدن صبح روز بعد دوباره راه افتادیم. در اورست من اصلا حس اینکه صعود تاریخیای کرده باشم را نداشتم، احتمالا رینهولد می دانست اما من مطلع نبودم. ما می دانستیم سوییسیها که پیش از این روی یال بوده اند. Weissner در دهه 1930 توانسته بود K2 را بدون استفاده از کپسول اکسیژن صعود کند او فیزیک قدرتمندی داشت، سریع بود و از فکر قویای هم بهرهمند بود. از خوش اقبالی من بود که چند بار ملاقاتش کردم. Weissner فوقالعاده بود. کاری که در K2 کرد بی نظیر بود.
Peter Hebler و Steve House بعد از صرف Goulash در مهمانخانه ای در تیرول، لیینتس اتریش، عکس: Steve House
وقتی از برنامه برگشتیم آزمایش طولانیای را در بیمارستانی در دانشگاه زوریخ روی ما انجام دادند. چندتا از بچه های ما قله را با اکسیژن صعود کرده بودند. شب قبل دقیقا یادم نیست که چند بطری شراب خورده بودم و صبح روز بعد در حال انجام آزمایش بودیم. قبل از اینکه روی تردمیل برویم از عضلات پاهای ما نمونهبرداری کردند، آنقدر دردناک بود که بعدش نتوانستیم بدویم. مسخره بود، ما کلی دربارهاش گفتیم و خندیدیم تا اینکه بالاخره روی تردمیل رفتیم و آزمایش را انجام دادیم. نتایج که آمد رینهولد از همه بدتر بود. سپس ما را به اتاقک فشار بردند. از 6000 متر شروع کردیم. همهوایی ما ازبین رفته بود. ما باید اسم خود را بلند مثل آواز میخواندیم تا اینکه به 8500 متر رسیدیم. و تمام شد. از اتاقک بیرون آمدیم و آنها نتیجه را به ما نشان دادند. ما نمیتوانستیم حتی اسم خود را درست بنویسیم. در حالیکه وقتی درون اتاقک بودیم آنها از ما پرسیده بودند که آیا می توانیم اسم خود را صحیح بنویسیم و ما پاسخ داده بودیم بله البته. اما حالا باید میدیدید که چه بر سرمان آمده بود.
خاطرم هست که روی مسیرهای سخت یک سیب و یک هویج با خودم میبردم. دوستانم همبرگر و پنیر میآوردند. وقتی آیگر را صعود کردیم یک کوله با خود بالا میکشیدیم. یک رشته طناب داشتیم. چهار یا پنج میخ، چند پیچیخ، و کمی پسته و کشمش در جیبهایمان بدون آب، چون روی دیواره آب زیاد بود. من خیلی بدخوراک هستم و کلا خیلی غذا نمی خورم (راست میگفت، حتی goulash و polenta ی خود را هم تمام نکرد)
من مردم را به استفاده از همه این چیزهایی که الان دارید ترغیب میکنم. من همیشه به صدای بدنم گوش میدادم. روش تمرینی ما همیشه صحیح نبود زیرا همیشه با شدت تمام بود. وقتی زیادهروی میکردیم مجبور بودیم اندکی کمترش کنیم و وقتی بهتر میشدیم دوباره با شدت تمام ادامه میدادیم گاهی تا سر حد مرگ خسته میشدیم. اما حالا با این همه ابزار و وسایل شما میتوانید تعداد ضربان قلب خود را ببینید، یا میزان افزایش ارتفاع را. حالا خودم هم از این لوازم استفاده میکنم.
چیزی که از کوهنوردی به دست آوردم اعتقاد راسخ به خودم بود. وقتی یک پسربچه بودم نمیدانستم که روزی قرار است به هیمالیا بروم. اما این میل و کشش بیحدومرز برای قلهها، برای تجربه کردن ، برای راهافتادن و با شرایط مختلف دستوپنجه نرم کردن، جان به در بردن را ممکن کرد. به نظر من وقتی شرایطش پیش میآید هرچه که آن بالا در 8500 متر یا 8800 متر اتفاق میافتد، خیلی از این کارها که میکنید یا مسنر میکند یا من میکنم از روی تفکر و تعقل نیست. اتوماتیکوار انجام میشود. شما فقط انجامش میدهید.
پایین قله کانچنجونکا یک تنوره کوچک وجود دارد ، شاید چهار یا پنج متر بلندی آن باشد. وقتی آنجا بودم آنرا ناخودآگاه و اتوماتیکوار صعود کردم. این بخش اتوماتیکی از تمرینات میآید، از صعودهای قبلی شما. بسیاری از وضعیتهای متتنوعی که داریم را قبلا تجربه کردهایم . بسیاری از این عبورهای اتوماتیک وار است.
درست مثل که هرمان بول که برای صعودش خیلی سخت تمرین کرده بود. او آدم خوب و جالب توجهی بود.
سخت تمرین کن، تا انجا که می توانی لختتر برو، پیچیدهاش نکن، فقط برو و انجامش بده، در پشت زمینه کار تمرینهای سخت زیادی خوابیده بود حتی برنامههایی که به عنوان گاید می رفتم نوعی تمرین بود. اغلب موارد بعد از اینکه تیم را به پناهگاه برمیگرداندم باید برای انگشتانم کاری می کردم. یا برای ریههایم. من هیجوقت در اول صبحها تنبل نبودم. سخت تمرین میکردم. تورهای اسکی زیادی رفتم. وقتی تمرین میکردم از آن لذت میبردم تمرین برای من اصلا یک تلاش طاقتفرسا نبود. از آن نمیرنجیدم و با دیدن پیشرفت خود احساس خوشحالی میکردم.
میخواهم به جوانها بگویم که با دوستان خوب همراه شوند، کسانی که بتوانند در شرایط بد مقاومت کنند. با Michael Dacher در نانگاپاربات، با رینهولد مسنر و چند تای دیگر وقتی شرایط بد میشد تیم قویتر می شد. آنها آرام میشدند آنها مواظب اوضاع بودند انها بهترین همطنابها بودند.
نگاهی به عقب به همه برنامههایی که اجرا کردهام شاید به نظر خسته کننده بیاید اما من یک کار را چند بار انجام دادم. در همه برنامه ها، آیگر، ماترهورن، Piller du freney، Grand pillar d’angel ، صعود انفرادیام به Wilder Kaiser ، نمیدانستم چه چیز را باید تغییر میدادم.
امیدوارم روزی کوهنوردان واقعیای پا به عرصه بگذارند. امیدوارم. زیرا حالا در اینجا آدمهای خیلی کمی رو سوی قلهها میگیرند. حالا هرکسی را که میبینید به سمت صعودهای اسپرت در سالنهای سنگنوردی میرود. هیمالیا همیشه میتواند هدف خوبی برای کوهنوردان جوان باشد. هرچند لازم است پیش از آن چند کوه کوچکتر را صعود کنند.
کوهنوردی برای من هیجان بود، حس خوشحالی و لذت که تا به امروز بوده است. من هنوز برای کوهنوردی از شهر بیرون میروم دوستش دارم، هنوز دوست دارم بروم آن بالا.
رینهولد مسنر و پیتر هابلر در حال استراحت در کمپ 2ی اورست چند روز قبل از آنکه اولین مردانی باشند که بلندترین قله جهان را بدون اکسیژن کمکی صعود کرده اند. عکس: از مجموعه پیتر هابلر
گامهای پایانی برای اولین صعود بدون اکسیژن کمکی قله اورست
حق استفاده از متن و تصاویر برای کتاب Training for the new alpinism نوشته steve house محفوظ است.
بالاخص تصاویر که از مجموعه شخصی پیتر هابلر برداشته شده است.
صعود مصنوعی...
برچسب : نویسنده : dadadagh بازدید : 137