به کوچکی یک کلمه :" ده سال"

ساخت وبلاگ

خیلی وقت است که بیدارم در واقع اصلا نخوابیدم، از ذوق... از ارتفاع... از فکر فردا!
یک ربع به چهار با حرکتی آرام در هوایی که فوق العاده سرد است و ساعت حسین 48- درجه را نشان می دهد به راه می افتیم انگار قصد گرم شدن ندارد،  انگشتان پا و دست کرخت شده اند مدام تکانشان می دهم
 طعم تلخی مدام زیر زبانم است و همه چیز به طرز چندش آوری تهوع آور. سه ساعتی از حرکت می گذرد که ناگهان خورشید درست از بالای شیبی که از آن در حال بالا رفتن هستیم طلوع می کند و بسیار تند به چشم می زند سریع عینک می زنم کم کم یخ گورتکس باز می شود وکمی هوا بهتر می شود.  این اوضاع ادامه دارد تا اینکه به یکباره شیب به پایان می رسد ساعت ده و نیم است که از دور و در انتهای فلاتی که روی آن گام بر می دارم پرچم های قله دیده می شوند. سرعتم را بیشترمی کنم تا فیلم بگیرم از تیم جلو می افتم و نزدیک سنگهای قله می نشینم و در حالی که صدای نفس هایم تا فلک هم می رود شروع به فیلمبرداری می کنم تا دست به دست هم می آیند و به قله می رسند. و...

دلم نمی آید به این زودی ها پایین بروم باید بیشتر بمانم نمی توانم دل بکنم ولی...

باید گذشت فرصت درنگ نیست...

هوا در حال خراب شدن است خیلی زود پایین می آییم و 2 ساعته خود را به کمپ 3 می رسانیم. قرار است هرچقدر می توانیم پایین برویم تا تیم برسد هوا کاملا خراب شده و بیرون رفتن جایز نیست امشب را در چادر و در کمپ 3 می مانیم هوا بسیار طوفانیست.

 

 

 

 

ده سال پیش در چنین روزهایی قله موستاق آتا را صعود کردیم.
صعودی که یک صعود معمولی نبود و با همه خاطرات و دل مشغولی ها و نگرانی ها و شادی هایش بسیاری از «اولین» ها را برای من رقم زد.
اولین هایی شیرین و گاه تلخ
بعد از ده سال آنچه از این صعود باقیمانده هاله ای غبار گرفته است با ته مانده ای از شادی غیرقابل وصف روی قله، تشنگی روز برگشت تا بیس کمپ، مبارزه با کرختی  انگشت های پا در کفش های کوفلاخ زوار در رفته، ماجرای گم شدن کلنگ حسن آقا و گردش های روزهای استراحت در بیس کمپ با حسین ها و خدا بیامرز جعفر

صعود مصنوعی...
ما را در سایت صعود مصنوعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dadadagh بازدید : 163 تاريخ : شنبه 26 بهمن 1398 ساعت: 4:46